از زمانی که به یاد میآوریم رسیدن به خوشبختی از جمله مهمترین اهداف زندگی آدمی بوده است. همۀ ما امیدواریم که خوشبخت باشیم و زندگی خوبی را تجربه کنیم. اما تا به حال به این فکر کرده اید که معنای حقیقی خوشبختی چیست؟
خوشبختی از گذشته موضوع مورد علاقه فیلسوفان و اندیشمندان بوده است؛ هنگامی که از ارسطو پرسیده شد “هدف نهایی وجود انسان چیست؟” جوابی ساده ولی قابل تامل داد؛ “هدف همان چیزی است که هر کس آن را خوشبختی میداند.” در واقع، ارسطو خوشبختی را چیزی میداند که انسان همواره دنبال میکند و هرچیز دیگر غیر از آن راهی برای دست یافتن به خوشبختی است. ولی شاید تعریف بهتری هم وجود داشته باشد.
“خوشبختی به نوعی احساس مثبت ذهنی اشاره دارد که بر اساس ارزیابی ما از تجربهزیستهمان شکل میگیرد .”
از این روی برخی روانشناسان و اندیشمندان علوم اجتماعی از معادل بهزیستی ذهنی (subjective well-being) برای توصیف این مفهوم استفاده میکنند. برای مثال اگر از فردی بپرسید که احساس خوشبختی میکند یا نه؟ پاسخ مثبت یا منفی وی، نشاندهنده احساس رضایت یا عدم رصایت او از زندگی شخصیش است.
انواع خوشبختی؛ منابع خوشبختی چیست؟
در بحث خوشبختی بیش از آنکه تعریف اهمیت داشته باشد، منشأ مد نظر است. در بحثهای فلسفی حول خوشبختی به دو نوع سرمنشأ اشاره میشود؛
- هدونیا یا همان لذتهای مادی
- یودومانیا یا همان خشنودی معنوی
هِدونیا (hedonia): این منبع خوشبختی معمولاً به انجام فعالیتهای تفریحی نظیر تماشای فیلم ، بازی کردن، گذر وقت با دوستان و مواردی از این قبیل اشاره دارد. پیامد چنین تجربههایی به احساس مثبت ذهنی میانجامد؛ هرچند این احساس لحظهای و کوتاه مدت باشد. از این روی به این نوع احساس خوشبختی یا خوشحالی، خوشبختی هدونیایی گویند.
یودومانیا (Eudaimonia): این نوع از احساس خوشبختی در اموری فراتر از لذت های لحظهای تعریف میشود؛ معنای زندگی، خودشکوفایی، احساس اختیار، تأثیر بر اطرافیان و مواردی از این قبیل را میتوان در این دسته جای داد.فردی که کمک داوطلبانه در شرایط سخت را ترجیح میهد چراکه برای وی این کار معنادار است، یا فردی که در راه شکوفایی استعدادهای خویش دست از تنبلی برداشته سختیهای زیادی را متحمل میشود؛ در این دسته قرار میگیرد. بنابراین، بخش مهمی از یودومانیا، احساس معنا، ارزش و هدف در زندگی است. این منبع خوشبختی پایدارتر از هدونیا عمل کرده و سرتاسر زندگی انسان را در بر میگیرد.
مسیر خوشبختی و چالش های آن
با اینکه یافتن خوشبختی امری بسیار مهم در زندگی هر فرد است، برخی اوقات در این مسیر دچار مشکلاتی شده و با چالشهایی روبهرو میشویم. چالش هایی که ممکن است مسیر خوشبختی را برای ما برای ما سخت و پیچیده کند؛ در ادامه با این چالش های بیشتر آشنا خواهیم شد.
ارزشگذاری اشتباه
شاید برای بعضی این باور وجود داشته باشد که خوشبختی صرفا به میزان درآمد و پول هر فرد وابسته است. اما نتایج برخی پژوهشها نشان داده است که علاوه بر داشتن پول، کیفیت مصرف پول نیز اهمیت دارد. برای مثال، خرج کردن پول برای کسب تجارب جدیدی همچون سفر، میتواند فرد را از خرید اقلام مادی مثل ماشین شادکامتر سازد.
یک مطالعه دیگر نشان داده است که خرج کردن پول برای کارهایی همانند پختوپز یا تاکسی در عوض وسایل نقلیۀ عمومی که باعث خرید زمان شود، میتواند شادی و رضایت از زندگی را افزایش دهد.
بنابراین، ارزشگذاری درست نسبت به امور مختلف مخصوصا مواردی همانند شهرت، مقام و پول که معمولا با خوشبختی مرتبط دانسته میشوند، میتواند تجارب ما از خوشبختی را تسهیل یا تهدید کند.
به دنبال حمایت اجتماعی نبودن
حمایت اجتماعی به معنای داشتن دوستان و عزیزانی که بتوانید برای حمایت مادی و معنوی ، روی آنها حساب کنید. تحقیقات نشان داده است که ادراک و حس اینکه «من از حمایت اجتماعی محروم هستم»، تأثیر منفیای بر روی تجربۀ فرد از بهزیستی ذهنی دارد و برعکس ادراک حمایت اجتماعی در زندگی، مسئول 43% از سطح خوشبختی است. در بحث حمایت اجتماعی نیز مجددا کیفیت نیز باید مد نظر قرار بگیرد، داشتن دوستان صمیمی و معتمد، هرچند اندک، تأثیر بیشتری نسبت به داشتن دوستیهای زیاد و سطحی دارد.
خوشبختی به عنوان یک مقصد
بسیاری خوشبختی را یک نقطۀ هدف در زندگی خود قلمداد میکنند،؛ حال آنکه خوشبختی یک نقطه ثابت و قابل اندازه گیری با متر و معیار نیست که وقتی به آن دست یافتیم دیگر آن را کنار بگذاریم؛ بلکه نیازمند پیگیری دائمی و مستلزم پرورش و مراقبت مستمر است.
یک مطالعه نشان داده است افرادی که بیشتر برای خوشبختی ارزش قائل هستند، کمترین احساس رضایت را از زندگی خود دارند.
در نگاه اول نتیجه این پژوهش کمی عجیب به نظر میرسد، ولی اگر کمی عمیقتر شویم متوجه دلیل این اتفاق خواهیم شد؛ هرچه برای خوشبختی خود بیشتر ارزش قائل شوید، توقع و انتظار بیشتری نسبت به زندگی پیدا میکنید. همین انتظار بالا از زندگی و عدم تحقق توقعات، موجب کاهش حس رضایت از زندگی میشود.
اساساً، خوشبختی به چنان هدف والایی تبدیل می شود که عملاً دست نیافتنی است. در نتیجه خوش بختی را نباید هدف قرار داد، بلکه باید تمرکز را بر ساختن منابع و سرچشمههای نسبتا دائمی مانند سبک زندگی مناسب و روابط مثبت گذاشت که موجب تحقق رضایت از زندگی میشود.پس بهتر است با ایجاد منابع خوشبختی زندگی را در حالت خلبان خودکار قرار داده و بیآنکه دغدغه خوشبختی داشته باشیم، احساس خوشبختی کنیم.
آیا واقعا میتوان خوشبخت زیست؟
برای پاسخ دادن به این سؤال لازم است بین خوشبختی ایدهآل و خوشبختی واقعی تفاوت قائل شد. خوشبختی ایدهآل بر این دلالت دارد که زندگی هیچ ایراد و چالشی را شامل نشود و به عبارتی بینقص باشد؛ عملا خوشبختی ایدهآل همواره در لیست انتظار قرار دارد و معلوم نیست که چه زمان سر از جعبه بیرون خواهد آورد، برای همین انتظار کشیدنِ روزی که در آن کاملا خوشبخت باشید، خود میتواند شما را از رضایت در لحظه دور کند. دقت شود که منظور از رضایت در لحظه دست کشیدن از تلاش نیست، بلکه در کنار تلاش تفسیر آنچه تجربه میشود ملاک است؛ چراکه انسان این توانایی را دارد که در کنار تمام چالشها و سختیها احساسات مثبت بیشتری تجربه کند و در مجموع از زندگی خود رضایت کلی داشته باشد. بنابراین، برای دستیابی به خوشبختی واقعی به دو چیز نیاز دارید:
پذیرش و تابآوری
فردی که خوشبختی واقعی را تجربه میکند، واقعیت را همانگونه که هست میپذیرد، در پیِ شرایط ایدهآل و کامل نیست بلکه ناملایمات زندگی را تاب میآورد و علاوه بر آن تلاش میکند آنچه که هست را دوست داشته باشد.
ایجاد ارتباطات سازنده
از مهمترین ویژگیهای افراد خوشبخت روابط سازنده با دیگران است. بنابراین، چنانچه در پیِ خوشبخت زیستن هستیم، داشتن اطرافیانی که بتوان با آنها تعامل مثبت و سازنده داشت ضروری است.
همانطور که بحث شد، منظور از پذیرش و تابآوری عدم تلاش در راستای تغییر شرایط نیست؛ بلکه پذیرش این نکته است که کنترل خیلی از رویدادهای زندگی از دست ما خارج است و نمیتوان همواره کامل و مطلوب زیست، لذا تلاش کردن در کنار پذیرش شرایط پیشآمده است که آرامش و رضایت را نتیجه میدهد.
فرمول خوشبختی
دیدگاه گرو به خوشبختی بیش از آنکه حالت خاصی را توصیف کند، فرایند خوشبخت زیستن را فرمولبندی میکند. به عقیدۀ گرو، زندگی افراد همواره تحتالشعاع دو مجموعه نیرو قرار دارد؛ نیروهای درونی و بیرونی که احساس خوشبختی از دل تعامل میان این دو نیرو برمیخیزد.
عوامل درونی خوشبختی
افکار(Thoughts)
هر لحظه طیفی از افکار در ذهن ما نمایان میشوند؛ ممکن است حین تماشای آلبوم عکس ها، با دیدن عکسی قدیمی، یاد خاطراتی بیفتیم و در عین حال آن را با وضعیت کنونی زندگیمان مقایسه کنیم و در آن حالت احساس خوشبختی یا ناامیدی داشته باشیم. بنابراین اینکه در لحظه افکار ما چگونه به استقبال حال میروند میتواند در احساس خوشبختی لحظهای ما تأثیر داشته باشد.
باورها (Beliefs)
باورها افکار و ایده هایی هستند که به یک الگوی مکرر و ثابت تبدیل میشوند و به نوعی اعتقادات و مفروضات ما نسبت به رویدادها، پدیدهها و هر آنچه در خود و محیط پیرامونمان روی میدهد را میسازند؛ مثل باور به اینکه سختکوشی، نتیجهبخش است.
باورهای ما نیز در تفسیر رویدادها و هدایت رفتارها نقش اساسی دارند، برای همین ممکن است فردی که باور دارد قضاوت دیگران در زندگی مهم است، همواره رفتارهای خود را در جهت رضایت دیگران بردارد و در عین حال خودش به خاطر این رویکرد در زندگی احساس خوش بختی نکند.
ارزشها (values)
چنانچه برخی باورها از اهمیت فوقالعادهای برای ما برخوردار شود و ما به آنها تعهد نشان دهیم آن باور نقش مهمتری به خود میگیرد و به نظام ارزشی ما وارد میشود؛ درواقع، ارزشهای زندگی باورهای قویای هستند که التزام به آن برای ما حیاتی است و نقض آن حال ما را بد میکند. بسیار برای ما پیش آمده است که به امری باور داریم اما آن را رعایت نکردهایم؛ برای مثال خیلی از ما به نتیجهبخش بودن سختکوشی و عدم اهمالکاری ایمان داریم، اما آن را رعایت نکرده و در عین حال جدا دچار تنش و عدم تعادل نمیشویم، اما اگر آن باور به ارزش برای ما تبدیل شده باشد، نقضش برای ما گرانبار خواهد بود. بنابراین، چنانچه ارزشهای ما رویدادهای جاری در پیرامون را مثبت تفسیر کنند، احساس خوشبختی خواهیم کرد و چنانچه ارزشهای ما همواره در ستیز با وقایع زندگیمان باشد، احساس عدم تعادل خواهیم داشت.
عوامل بیرونی خوشبختی
فعالیتها (Activities)
فعالیتهای ما شامل هریک از کارهایی است که در طول شبانهروز انجام میدهیم. صبح از خواب بیدار میشویم، صبحانه میخوریم، ممکن است بعد از آن کمی ورزش کنیم، بعد از آن هم حاضر میشویم و به محل کار، مدرسه و یا دانشگاه میرویم. همۀ اینها اعم از شغل، تفریح، تحصیل و … فعالیتهای زندگی ما هستند. احساس خوشبختی نیز از دل تعامل میان این فعالیتها و تفاسیر ما از آنها بهوسیلۀ نیروهای درونی نشأت میگیرد.
روابط (Relationships)
از جمله مهمترین نیروهای بیرونی، افرادی هستند که با آنها ارتباط داریم. روابط ما طیف گستردهای از تعاملات با خانواده، اقوام، محیط کار، مدرسه، دانشگاه و سایر موارد را در بر میگیرد که در تجربۀ احساس خوشبختی جایگاه ویژهای دارند.
شرایط اجتنابناپذیر (Inevitable Circumstances)
اجتنابناپذیرها آن دسته از وقایع و شرایطی هستند که ما به اختیار خود آنها را انتخاب نکردهایم و در عین حال توانایی تغییر و یا جلوگیری از آن را نداریم و یا درصورت امکان بسیار هزینهبردار است؛ برای مثال، جغرافیا، نقشهای جنسیتی، فرهنگ، معلولیت جسمی یا ذهنی، رویدادهای اجتماعی ناگوار مثل جنگ و رکود اقتصادی، رویدادهای طبیعی مانند سیل، زلزله، بیماری و همهوهمه در تجربۀ احساس خوشبختی از زندگی اثر بسزایی دارند.
گذارها (Transitions)
گذارها به برهههایی از زندگی اشاره دارند که فرد از یک بازۀ زمانی به بازۀ زمانی دیگری منتقل میشود و در آن بازۀ جدید نقشها، وظایف، ذهنیتها و انتظارات خود او از خودش و جامعه از او متفاوت میشود. برای مثال شروع مدرسه، دانشگاه، ورود به بازار کار، ازدواج و صاحب فرزند شدن. تغییر انتظار ما از ما و جامعه از ما به واسطۀ آمدوشد میان گذارهای زندگی دیگر مولفۀ بیرونی است که انعکاس آن در درون، تجربۀ احساس خوشبختی را تسهیل یا تهدید میکند.
خوشبختی؛ احساسی از تعامل بیرون با درون
باتوجه به مشخص شدن نیروهای بیرونی و درونی، حال میتوان بهتر دریافت که تعامل میان این دو به چه معناست. در واقع، انسان با استفاده از نیروهای درونی یعنی افکار، باورها و ارزشهای خود به مصاف نیروهای بیرونی یعنی فعالیتها، گذارها، شرایط اجتنابناپذیر و روابط خود میرود و برایند تعامل این دو نیروست که کم و کیف احساس خوشبختی را تنظیم میکند:
- چنانچه آنچه در بیرون اتفاق میافتد (نیروهای بیرونی) در تفسیر لحظهای نیروهای درونی مثبت ارزیابی شود؛ به بیانی دیگر افکار لحظهای شرایط بیرونی را هر چه که باشد، مثبت و خوب ارزیابی کنند، انسان خوشبختی لحظهای را تجربه میکند؛ این حالت همان تجربۀ هدونیا میباشد که بیشتر هنگام مشغولیت به امور مفرح و مورد علاقۀ افراد تجربه میشود؛ برای مثال بیرون رفتن با دوستان اغلب اوقات برای انسانها خوشایند است و احساس لذت را تجربه میکنند.
- چنانچه نیروهای درونی کلیت گذشته و جاری نیروهای بیرونی را مثبت ارزیابی کنند؛ به بیانی دیگر، فارغ از لحظه، انسان در مجموع از گذشتۀ خویش و جهتگیری جاری و آیندۀ خود در زندگی احساس مثبت داشته باشد؛ فرد خوشبختی مدتدار را تجربه میکند. این همان تجربۀ یودومانیایی است که محوریت آن را باورها و ارزشها برعهده دارند؛ برای مثال، هنگامیکه تدریس و آموزش ارزش محوری و معنای زندگی یک معلم است، هرچند در کلاس درس ناملایماتی را تجربه کند، اما باز هم رضایت درونی دارد.
نتیجه گیری
نکتۀ بسیار مهم بررسی اهمیت این دو نوع خوشبختی است؛ تجارب و مطالعات نشان دادهاند که برای داشتن یک زندگی پویا و شکوفا حداقلی از هدونیا و یودومانیا نیاز است و هر یک بدون دیگری پویایی و شکوفایی زندگی انسان را مختل میکن؛ به بیانی دیگر، فردی که همواره در پی تجارب هدونیایی مانند تفریحات و لذتهاست و به معنا و ارزش زندگی خود بیتوجه است، مستعد تجربۀ پوچی در زندگی است؛ از طرف دیگر، فردی که همواره مشغول انجام اموری است که در راستای ارزشها و معنای زندگی وی است و به تجارب هدونیایی بیتوجه است، مستعد تجربۀ دلزدگی و فرسودگی است؛ بنابراین، تجربۀ حداقلی از هر دوی آنها لازم است و در این میان پژوهشی نشان داده است که تجربۀ هدونیا در حد متوسط و تجربۀ یودومانیا در حدی بالاتر از متوسط اثر بیشتری بر شکوفایی و پویایی زندگی انسان دارد.
در بحث از میزان توجه به هدونیا و یودومانیا از عنصر فرهنگ نیز نباید غافل شد، پژوهشی که بر روی 19 فرهنگ مختلف انجام گرفته نشان داده است که در کشورهایی که فرهنگ جمعگرایی تسلط دارد همانند کشور ما ایران و ژاپن، تأکید کمتری بر لذتهای هدونیایی میشود و برعکس در کشورهایی با فرهنگ فردگرا همانند آمریکا و اروپا تأکید بر لذت و هدونیا بیشتر است و همین باعث شده است در کشورهای جمعگرا تجارب هدونیایی با شدت کمتری خوشبختی را نتیجه دهد. بنابراین این طور میتوان نتیجه گرفت که بازهم تجارب یودومانیایی از اهمیت بیشتری نسبت به تجارب هدونیایی در بحث از خوشبختی دارند؛ با اینکه حداقلی از هدونیا برای هرگونه انسان خوشبخت لازم است.