«روانشناسی مثبت و مثبت گرایی ، مطالعهی علمی عملکرد آرمانی انسان است و هدف آن کشف و ترویج عواملی است که رشد و شکوفایی افراد و جوامع را امکان پذیر میسازد .»
این جملات از “مارتین سلیگمن” و “چیکسنتمیهای ” پایهگذاران اصلی جنبش روانشناسی مثبت است.
“کریستوفر پترسون “، یکی از نامدارترین دانشمندان این حوزه در تعریف روانشناسی مثبت و مثبت گرایی میگوید:« روانشناسی مثبت، مطالعهی علمی مواردی است که زندگی را برای زیستن ارزشمندتر میکنند». او سپس اجزای این تعریف را اینگونه برجسته میسازد: “روانشناسی مثبت و مثبت گرایی، نوعی روانشناسی است و روانشناسی علم است و علم، بر پایهی شواهد تجربی بنا میشود.از این رو، روانشناسی مثبت، نه برنامههای خودیاری است، نه توصیههای اخلاقی و نه تفکر مثبت. روانشناسی مثبت نباید با مطالب بی پایه و عوام فریبانهای مانند “قانون جذب ” و یا “راز” یکسان انگاشته شود.
روانشناسی مثبتنگر به ما هشدار میدهد که رشتهی روانشناسی دچار بد شکلی شدهاست. روانشناسی فقط مطالعهی بیماری، ضعف و آسیب نیست؛ بلکه مطالعهی فضیلت و توانمندی نیز هست. درمان صرفاً روی نادرستیها تمرکز نمیکند؛ بلکه درستیها را هم میسازد و تقویت میکند. روانشناسی فقط دربارهی بیماری و سلامت نیست. به شغل، آموزش، بینش، بازی، رشد و حتی عشق نیز میپردازد.
روانشناسی مثبت در این جستجو، برای آنچه بهترین است، بر آرزوی محال، خودفریبی و یا استدلالهای بیپایه تکیه نمیکند؛ بلکه میکوشد روشهای علمی را با مشکلات خاصی که در رفتار انسان با همهی پیچیدگیاش بروز میکند، سازگار نماید. (محمود گلزاری، 2020) پیچیده شدن جریان تحول در عصر جدید، با ظهور مکتب جدیدی در روانشناسی نیز همراه بود؛ پارادایم مثبت گرایی بود که بررسی زمینههای ایجاد خرسندی[1] اصیل و معتبر[2] در انسان را هدف خود میدانست و از این روی، برخی از آن با عنوان “مطالعات خرسندی” نیز یاد می کنند( سیکزنت میهالی[3]، 1997).
رفته رفته نوع نگاه مثبت گرایی در زمینههای مختلف ورود پیدا کرد و روانشناسی تحولی را نیز متاثر از خود ساخت. رویکرد تحول جوانی مثبت[4] از مهمترین مصادیق کاربست پارادایم مثبتگرایی در روانشناسی تحولی است. در این دیدگاه، تمرکز اصلی بر نقاط قوت و توانمدیهای نوجوان قرار دارد تا از طریق سرمایهگذاری بر روی آنها، بتوان تحول بهینه و مثبت را در جوانی به وجود آورد (لرنر، اورتون و مولنار[5]، 2015).
تلاقی دو جریان مثبت گرایی و جهانی شدن زمینههای برجستهای از تحول انسان را پیش روی پژوهشگران قرار داد که از محوری ترین آنها، توجه فزاینده به سازهی معنا و غایت[6] میباشد. درواقع، رواج گستردهی بی انگیزگی در جوانان و به تبع آن چالش در تعهد به نقشهای اجتماعی و سرنوشت خود، که بخشی از آن حاصل تعاملات بی حد و مرز میان فرهنگهاست، در کنار مطالعهی راههای ایجاد تحول بهینه در انسان عصر هزارهی سوم، دوباره روی کارآمدن سازههای وجودی از قبیل معنا، دغدغهی غایی[7] و غایت را در پی داشتهاست(برونک، 2014).